جدول جو
جدول جو

معنی پارس بزان - جستجوی لغت در جدول جو

پارس بزان
به کار بردن چوب یا فلزی که جهت تسهیل در شکافتن و دو نیمه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارسی زبان
تصویر پارسی زبان
کسی که به فارسی حرف می زند و زبان فارسی زبان مادری اوست، کنایه از ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سِ بُ)
چرک کنج چشم بز کوهی و گاو کوهی، و آن کار تریاک فاروق کند و آنرا بعربی تریاق الحیه خوانند. (برهان قاطع). در فهرست مخزن الادویه ذیل تریاق الحیه آمده: رطوبتی است که در کنج چشم گاو کوهی و بز کوهی جمع میگردد و در پازهر مذکورشد و بشیرازی آنرا ارس بران (ظ: ارس بزان) نامند، فرستادن به پیغام: ارسال رسل. (منتهی الأرب)
نهفته بوسه به پیغام می کند ارسال
نگینش را حجرالاسود از ره تعظیم.
سنجر کاشی.
، فروهشتن. فروگذاشتن بخود. (منتهی الأرب)، رها کردن. (منتهی الأرب)، برگماشتن، بسیارآب کردن شیر. تسمیر. (تاج المصادربیهقی)، بسیارشیر گردیدن. (منتهی الأرب). صاحب شیر شدن از مواشی خود، صاحب گله ها شدن. (منتهی الأرب)، زدن، چنانکه داستان را: ارسال مثل، داستان زدن. مثل زدن. مثل آوردن. تمثل جستن. ضرب المثل، ارسال علق، زالو انداختن، ارسال در حدیث، آنست که اسناد نباشد، مثلاً راوی گوید: قال رسول اﷲ (ص) و نگوید حدثنا فلان عن رسول اﷲ (ص). (تعریفات جرجانی).
- ارسال داشتن و ارسال کردن، فرستادن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارسی زبان
تصویر پارسی زبان
آنکه بپارسی سخن گوید، جمع پارسی زبانان، فصیح بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی زبان
تصویر پارسی زبان
((زَ))
آن که به پارسی سخن گوید، فصیح، بلیغ
فرهنگ فارسی معین
نشانه گذاری روی چوبی مخصوص برای مشخص نمودن مقدار محصول هر
فرهنگ گویش مازندرانی
چیزی را با فشار در سوراخ و شکافی نهادن، فریب دادن، سرکسی
فرهنگ گویش مازندرانی
پر زدن، پرواز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پناه بگیر
فرهنگ گویش مازندرانی